رمضان

تو این روزها اینقدر روزه می برتم که نه تنها توان گناه کردن ندارم بلکه توان عبادت کردن هم ندارم!!!

دوستان قدیمی تر

دارم میرم  سوپری نون بخرم!!!!

توی راه یکی از همکلاسی های دبستانم رو می بینم!!!!

یادش بخیر از سوم دبستان تا پنجم رو با هم بودیم....

دبیرستان که شد رفت تیزهوشان....

روز بعد از کنکور سراسری دیدمش و ازش پرسیدم چه کار کردی؟

گفت : خیلی خوب نبود!!!

چند ماه بعد تر دیدمش و ازش سوال کردم چه کار می کنی؟کنکور رتبه ت چند شد؟

گفت : خیلی خوب نشد. شدم 600!!!! الان هم شهید بهشتی تهران مکانیک می خونم

.

.

.

حالا دوباره دیدمش....

می گم چه کار می کنی؟

می گه: سال دوم دکترا هستم.... دنبال یه فرصت مطالعاتی هستم برم کانادا

.

.

.

من نمی دونم این همه دوست باحال داشتم چرا من اینجوری شدم


دوستان قدیمی

توی فیسبوک دارم می چرخم که یکی از دوستهای دوران دانشگاه و دبیرستانم رو پیدا می کنم....

میرم توی صفحه اون و عکس های دوران دبیرستانش رو می بینم....

کلی خاطره برام زنده میشه....

کسایی که خیلی وقت بود بهشون فکر نکرده بودم....

رسول، پویا، صالح، شروین، یاسین و ....

یکی یکیشون رو پیدا می کنم و توی صفحاتشون میرم....

هیچ کدومشون ایران نیستن...

یهو دلم می گیره....

همشون به یه جایی رسیدن الا من

سنسور گاز

یه چند روزی هست که یکی از این سنسورهای گاز واحد اول مشکل دار شده....

شب سنکرون از 5% تا 30% نوسان داشت و هی آژیرهای ما رو بصدا در آورد تا اینکه مشکل دار شد...

این چند روزه کلی باهاش کلنجار رفتم اما نفهمیدم دردش چیه....

حتی یه ایمیل زدم به اون شرکت ایتالیایی که حداقل یه مدرکی، راهنمایی، چیزی بهم بدن بفهمم این دردش چیه.... اما دریغ از اینکه این ایتالیایی ها از ما یه جورایی بدترن...


اینجور شد که روی وجدانم پا گذاشتم و رفتم یه سنسور سالم از واحد سوم باز کردم و جایگزین واحد اول کردم....

بدتر از همه اینکه تو این عمل، جناب شخص شخیص مشاور هم کمک حالم بود...

به این میگن زندگی

عذاب وجدان

از الان عذاب وجدان گرفتم واسه رمضون....

روزها هوا خیلی گرمه و کارها هم خیلی زیاده....

فکر می کنم پیرتر از گذشته شدم و بدنم فرسوده تر شده....

انگار انرژی روزهای گذشته رو ندارم....

احساس عذاب وجدان دارم...

شاید نتونم امسال روزه بگیرم...

یعنی دارم از زیرش در میرم؟؟؟؟