یه عصر جمعه...
همه رفتن بیرون...
کم کم خورشید هم داره عروب می کنه....
چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی نشستم...
با خودم می گم همه الان دارن دعای سمات می خونن...
ولی من...
یه لیوان قهوه تلخ درست کردم و نشستم آهنگ گوش می کنم....
فریدون فروغی....محسن چاووشی...احسان خواجه امیری...جیپسی کینگ....
خیلی کارای مفیدی میکنی