-
رمضان
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 20:54
تو این روزها اینقدر روزه می برتم که نه تنها توان گناه کردن ندارم بلکه توان عبادت کردن هم ندارم!!!
-
دوستان قدیمی تر
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 20:46
دارم میرم سوپری نون بخرم!!!! توی راه یکی از همکلاسی های دبستانم رو می بینم!!!! یادش بخیر از سوم دبستان تا پنجم رو با هم بودیم.... دبیرستان که شد رفت تیزهوشان.... روز بعد از کنکور سراسری دیدمش و ازش پرسیدم چه کار کردی؟ گفت : خیلی خوب نبود!!! چند ماه بعد تر دیدمش و ازش سوال کردم چه کار می کنی؟کنکور رتبه ت چند شد؟ گفت :...
-
دوستان قدیمی
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 17:21
توی فیسبوک دارم می چرخم که یکی از دوستهای دوران دانشگاه و دبیرستانم رو پیدا می کنم.... میرم توی صفحه اون و عکس های دوران دبیرستانش رو می بینم.... کلی خاطره برام زنده میشه.... کسایی که خیلی وقت بود بهشون فکر نکرده بودم.... رسول، پویا، صالح، شروین، یاسین و .... یکی یکیشون رو پیدا می کنم و توی صفحاتشون میرم.... هیچ...
-
سنسور گاز
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 19:30
یه چند روزی هست که یکی از این سنسورهای گاز واحد اول مشکل دار شده.... شب سنکرون از 5% تا 30% نوسان داشت و هی آژیرهای ما رو بصدا در آورد تا اینکه مشکل دار شد... این چند روزه کلی باهاش کلنجار رفتم اما نفهمیدم دردش چیه.... حتی یه ایمیل زدم به اون شرکت ایتالیایی که حداقل یه مدرکی، راهنمایی، چیزی بهم بدن بفهمم این دردش...
-
عذاب وجدان
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 22:05
از الان عذاب وجدان گرفتم واسه رمضون.... روزها هوا خیلی گرمه و کارها هم خیلی زیاده.... فکر می کنم پیرتر از گذشته شدم و بدنم فرسوده تر شده.... انگار انرژی روزهای گذشته رو ندارم.... احساس عذاب وجدان دارم... شاید نتونم امسال روزه بگیرم... یعنی دارم از زیرش در میرم؟؟؟؟
-
وسوسه
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 21:57
میگه: قرارداد هر روز یک سوپروایزر ِ ما با شرکت شما روزی 800 یورو هست اما شررکت شما دبه درآورده میگه روزی 600 تا بیشتر نمیدم!!!! با خودم فکر می کنم اگه یک ماه کار کنم و 120 ساعت هم اضافه کاری داشته باشم می تونم 600 یورو دربیارم، البته شاید بتونم!!! سرپرستمون میگه: باهاشون صحبت کن بری باهاشون کار کنی... اگه فکر ازدواج...
-
دنیای خط خطی
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 21:01
گاهی خسته می شوم کاهی سرگشته گاهی گمگشته آخر من در این دنیا چه می کنم؟؟؟ انگار در دنیا بودن برایم بس است.... مسافری هست که مرا با خود ببرد؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 20:58
هرجا چراغی روشنه، از ترس تنها بودنه ای ترس تنهاییه من، اینجا چراعی روشنه
-
انسان
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 19:56
اصلاً من کاملا متحول شدم... چه معنی میده هی میگیم انسان جایز الخطاست و هی گند میزنیم به زندگی؟؟؟ از امروز به بعد انسان ممنوع الخطاست... همین و بس!
-
لذت زودگذر
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 19:52
چقدر لذت تنهایی پست قبل زود تموم شد... به این میگن دنیای ناپایدار..... . . . چقدر زود اومدن خونه
-
عصر جمعه
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 19:47
یه عصر جمعه... همه رفتن بیرون... کم کم خورشید هم داره عروب می کنه.... چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی نشستم... با خودم می گم همه الان دارن دعای سمات می خونن... ولی من... یه لیوان قهوه تلخ درست کردم و نشستم آهنگ گوش می کنم.... فریدون فروغی....محسن چاووشی...احسان خواجه امیری...جیپسی کینگ....
-
چه خبر؟
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 12:10
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 فردا صبح از هر کدامِ شما پرسید چه خبر؟ بگویید روز آمد و ماه را با خود بُرد. سید علی صالحی
-
غروب
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 12:07
-
میخچه
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1390 17:48
پس از 4 ماه و اندی، بلاخره امروز رفتم دکتر و گفتم این میخچه لعنتی که کف پام خونه کرده رو بیرون بیار.... این سوزنهای بی حسی که زد خیلی درد گرفت.... وحشتناک بود... حالا من موندم با یک پای باندپیچی شده که فردا باید بره تو کفش ایمنی!!!
-
خبر خوش
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 19:05
توی سایت مشغول کار هستم که تلفنم زنگ می خوره... یه شماره با کد 335.... گوشی رو بر می دارم و میگم: بفرمائید... یه دختر خانومی از پشت خط می گه: سلام! خیلی خوش آمدید.... من: جاااااااان؟؟؟ دختر با خنده می گه: من از .... هستم.آقای ...؟ من: بله.... ممنونم. شما خوبید... دختر: اسمتون احمد بود یا ....؟شماره پرسنلی تون رو لطف...
-
پخمه ی گستاخ
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 19:02
می گه: خیلی می خندی... یه کم عبوس تر باش... من ترجیح میدم گستاخ به نظر بیام تا پخمه.... چه معنی میده مرد اینقدر بخنده.... هر کس رو می بینی نیشت رو باز می کنی.... دوست دارم بهش بگم: من ترجیح میدم تا پخمه به نظر بیام تا گستاخ... دوست دارم با همه بگم و بخندم تا خودم رو بگیرم و قمپز در کنم....
-
خدا رو شکر
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 19:29
خدایا شکرت.... همه سنسورها سالم بود... داشت قلبم از دهنم میزد بیرون....
-
سنسور
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 17:43
استرس دارم.... نمی دونم سنسورها سوخته یا نه... کلی نذر و نیاز کردم که سالم باشه.... خدایا تو رو به اون بنده ای که دوست داری... به اون اسمی که برات از همه اسم ها عزیزتره... سنسورها سالم باشه....
-
عروسی
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 17:33
خسته و خورد اومدم خونه.... به اصرار بابا و مامان میریم عروسی پسردایی... از صدای آهنگ های انتخابی این دی جی لعنتی سرسام می گیرم و با چندتا از پسرخاله ها از تو تالار میایم بیرون توی باغ می چرخیم... دایی منو و یکی از پسرخاله ها رو می بینه و میگه: دایی جون خوبی؟ بچه ها آخر باغ هستن...همه چی هم هست... اگه چیزی می خورید...
-
دلتنگی
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 22:28
دلم تنگ شده... به همین سادگی... باور نمی کنی یا برات مهم نیست...
-
طعم گس زندگی
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 22:20
به قول یک بلاگفا نویس: این روزها زندگی بدجور مزه ی گس می دهد
-
تنفر
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 22:32
حالم از بلاگفا دیگه به هم میخوره... تمام گذشته رو گذاشتم توی بلاگفا و اومدم اینجا... درست مثل اینکه قبلا چیزی نبوده.... هیچ..